ســــــــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــا نیــــــــــــــــــــــــوز قدیــــــمــــــــی ترین وبـــــــــلاگ روســـــــــتای ســـــــــــنا درباره وبلاگ ![]() سلام امیدوارم حالتون خوب باشه براتون آرزو میکنم روزی سرشار از موفقیت و کامیابی مدتی رو به دلایل مختلفی نبودم اما حالا باز برگشتم با امید به خدا و یاری شما فرهیختگان گرامی؛؛؛ اما یه دست صدا نداره دوست دارم دست به دست هم بدیم و تلاش کنیم برای ساختن و ابادانی روستای عززمان سنا دیار مهربانی های کم رنگ شده میخواهم بار دیگر قلم بچرخانم و بنویسم از کاستی ها و کمی ها از ساختن ها و ساخته های اینده از تلاش های مستمر مردم روستایم اما در این راه نظرات انتقادات و پیشنهادات سازنده شما مرا کمکی شگرف خواهد کرد پس منتظر دیدگاه های شما فرهیختگان گرامی هستم کوچک شما علی همرائیان نژاد 09175100853 آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : علی همرائیان نژاد
چرا آیت الله بهجت در سلام نماز فریاد می کشیدند؟ یك سال كارم همین شده بود، هر روز صبح میرفتم قم نماز میخواندم و برمیگشتم، در این زمان شیطان هم بیكار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه میكرد كه چرا از كار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان.
تهران زندگی میكردم، كارم در زمینه كامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یكی از نمازهایی را كه آیتالله بهجت (ره) میخواندند را دیدم و لذت بردم. باشكوهی كه در تلویزیون دیدم در قم اقامه میشود، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامهام را طوری تنظیم كردم كه هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم. روز مرا وسوسه میكرد كه چرا از كار و زندگی میزنی و به قم میروی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان و … . چرا با درد سلام میده؟ حساسیتم طوری شده بود كه خودم قبل از سلامهای آقا سلام میدادم. نشستم و در افكار خودم غوطهور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف میزدم، آقا اگر بهم نگی میرم هان! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان! تو همین افكار بودم كه آیتالله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند كرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم، یعنی آقا فهمیده من چی میگفتم؟ من كه تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید؟ همین افكار بودم تا اینكه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیتالله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز میخوانم، متعجب شدم، در بیداری اصلا نمیتوانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینكه برم صف اول! آباد، آخه این در رو كی باز كردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره، تعجب كردم، باغ سر سبز و پر از میوهای بود، خدای من این باغ كجا بوده؟ در همین افكار بودم كه به سلام آخر نماز رسیدیم، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محكم بسته شد، یك لحظه از خواب پریدم. بازگشت به زمین خاكی بود؟ به دلیل این درد آقا فریاد میكشید، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم میرفتم و سپس به تهران بازمیگشتم تا آقا رحلت كردند.» بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد. نظرات شما عزیزان: موضوعات پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |